ظهیرالدین

ظهیرالدین nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca ظهیرالدین nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) (امیر...)
ابراهیم صواب. در مبدأ حال ملازمت امیر پیر
حسین چوپانی می کرد و در آن اوان در
خدمت جناب مبارزی بود. از آن جناب
رخصت گرفته به شیراز شتافت و امیر شیخ
رقم عزل بر ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ابراهیم بن
نصربن عسکر موصلی. رجوع به ابواسحاق
سلامی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
ابراهیم بن حسین شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
ابراهیم بن سکمان شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
ابن مفلح شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ابن علی بن
زین العابدین بن الحسام العاملی العیناثی.
مردی فاضل و عابد و فقیه از مشایخ
جلیل القدر. او از شیخ علی بن احمد عاملی
والد شهید ثانی روایت کند. رجوع به روضات ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ابن علی بن
قوام الدین. یکی از سادات مرعشی مازندران
و در چالوس مقیم بود. رجوع به مازندران و
استرآباد رابینو ص ۲۷ شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ابوالحسن
علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن
الحسین البیهقی. او یکی از علمای مشهور
قرن ششم هجری است، و در حدود سنهٔ ۴۹۰
هـ . ق. متولد شده و در سنهٔ ۵۶۵ هـ . ق. ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ابوبکر
عطار. وزیر المستضی ء بنوراللََّه، سی وسومین
خلیفهٔ عباسی. او در ابتدای کار بازرگان بود و
با اهل تصرف درآمیخت و در نظر مستضی ء
آمد، وزارت بدو داد و او مردی بود که بر
رعیت ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
ابوشجاع روذراوری محمدبن الحسین بن
محمدبن عبداللََّه بن ابراهیم شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
احمدبن ابی ثابت اسماعیل بن محمد شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
احمدبن اسماعیل تمرتاشی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
اسحاق بن ابی بکر حنفی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
بابر ظهیرالدین شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) اردبیلی.
رجوع به قاضی زاده شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) بارزی.
شاعری است. از اوست:
لئن فتکت الحاظه بحشاشتی
و ساعدها بالهجر و اغتر بالحسن
فلا بُدَّ ان تقتص لی منه ذقنه
و تذبحه قهراً من الاذن للاذن.
رجوع به فوات الوفیات ج ۱ ص ۳۲ ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) تاج الکتاب
السرخی. عوفی در لباب الالباب گوید: سید
الاجل کان سیادت و جان سعادت بر آسمان
علوم ماه تابان و بر فلک علو خورشید
رخشان، مدتها دیوان انشاء سلطان شهید به
رسم او بود. ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
جعفربن یحیی ترمنتی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) حاتم
دهلوی. رجوع به حاتم دهلوی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) حسن بن
خطیربن ابی الحسین نعمانی. رجوع به نعمانی
شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
سیف الاسلام طغتکین شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) شفروه.
رجوع به عبداللََّه بن شفروه شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) صوفی
جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی و
مولانا زین الدین تایبادی میفرمود که در زیر
طاس فلک مثل ظهیرالدین کسی دیگر
نمیدانم. مرید شیخ سیف الدین خلوتی است و
پانزده سال در خدمت وی ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) (الامام...)
رجوع به عبدالجلیل بن عبدالجبار شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) عبدالرحمن
علی بن شیخ نجیب الدین غش، رحمه اللََّه
تعالی، خلف صدق و خلیفهٔ به حق بود مر پدر
خود را و چون مادر وی به وی حامله شد
شیخ شهاب الدین برای وی پاره ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) رجوع به
عبدالرحمن بن علی شیرازی شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن
شاهک القصاری الضریر البیهقی. رجوع به
علی... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن
عبدالعزیزبن عبدالرزاق مرغینانی. رجوع به
علی... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) علی بن
محمد کازرونی. رجوع به علی... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) (شیخ...)
عیسی بن شیخ معین الدین ابونصر احمدبن
ابی الحسن الشافعی الجامی است که نسب وی
به جریربن عبداللََّه البجلی میرسد. پدر وی
یعنی معین الدین که در سال احدی و اربعین و
اربعمائة (۴۴۱ ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) فاریابی.
رجوع به ظهیرالدین طاهربن محمد شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) فرامرزبن
علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمنزیاربن
کاکویه، مکنی به ابومنصور. از امرای دیالمهٔ
کاکویه. وی پس از مرگ پدر خود علاءالدوله
در ابتدای سال ۴۳۳ هـ . ق. به جای وی نشست
و ادارهٔ امور ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) کراولی
(خواجه...). هشتمین از امرای سربداران، به
روایت مطلع السعدین خواهرزادهٔ خواجه
یحیی کراولی و به قول صاحب تاریخ
سربداران برادر او، و بر هر تقدیر وی پس از
قتل خواجه یحیی به اتفاق ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) کندی. او
راست: الجامع فی الفروع.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
احمد. قاضی و محتسب بخاری حنفی. رجوع
به محمد... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
احمدبن عمر. رجوع به محمد... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
حسام العیناثی. رجوع به محمد... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
حسین، مکنی به ابوشجاع. وزیر المقتدی باللََّه
بیست وهفتمین خلیفهٔ عباسی. رجوع به
ابوشجاع روذراوری در همین لغت نامه و
تجارب السلف چ اقبال صص ۲۸۵-۲۸۷ و
حبیب السیر چ تهران ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
علی بن الکاتب السمرقندی . رجوع به
بهاءالدین محمدبن علی بن محمدبن عمر
الظهیری الکاتب و لباب الالباب ج ۱ ص ۹۱،
۹۲، ۳۰۱، ۳۱۸، ۳۱۹ شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
عمر نوح آبادی. رجوع به محمد... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
محمود نیشابوری. رجوع به محمد... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمدبن
مسعود الادیب الغزنوی. رجوع به محمد...
شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) محمودبن
عبدالصمد فارقی. رجوع به محمود... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) مرعشی
(سید) ابن سیدکمال الدین بن سیدقوام الدین.
مؤلف تاریخ طبرستان از سادات مازندران و
پدران وی در این سرزمین حکومت داشته اند
چنانکه جدش قوام الدین (متوفی در ۷۸۱
هـ . ق.) از سال ۷۶۰ سلطنت ...

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) نصر
السموری. رجوع به نصر... شود.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) نوحباری.
او راست: فوائد ظهیرالدین.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) ولوالجی
حنفی. او راست: امالی در فقه.

[ ظَ رُدْ دی ] (اِخ) (الامام...)
ولیّ النسوی. معاصر عوفی است. عوفی در
لباب الالباب گوید: او از علماء نامدار و
افاضل ایام، فضایل افاضل در پیش او قطری
از بحری و نظم ثریا و نثر نثره در مقابلهٔ نظم و
نثر ...


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca ظهیرالدین sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki ظهیرالدین sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful