زبر

زبر nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca زبر nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ زَ بَ ] (ص، ق) بالا باشد که در مقابل
پایین است و به عربی فوق گویند. (برهان
قاطع). پهلوی: هچ اپر مرکب از هچ (از) و
اپر (ابر- بر) در پهلوی متأخر اژور «نیبرک ...

[ زِ ] (ص) چیزی که در لمس با جزئی از
بدن خشن احساس شود مثل پارچهٔ زبر و
چوب زبر و سنگ زبر. (ناظم الاطباء). دستی
زبر. آردی زبر: سعد بووقاص با مرد
انصاری خمر خوردند. پیش از تحریم خمر
اما ...

[ زَ بَ رر ] (اِ) زبر بمعنی بالا در ضرورت
شعر، با تشدید راء آمده. (ولف):
هزار و چهل چوب و شمشیرداشت
که دیبا زبر و زره زیرداشت.
(شاهنامه چ بروخیم ج ۷ ص ۲۸۷۰).

[ زَ ] (ع مص) برآوردن گرد چاه بسنگ.
(منتهی الارب). نوردیدن چاه بسنگ. (دهار)
(اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه
بسنگ را زبر، و آن چاه را بئر مزبوره گویند.
شاعر گوید:
حتی اذا حبل الدلاء انحلا
و انقاض زبر احاله فابتلا.(تاج العروس).
انباشتن ...

[ زَ ] (ع ص) قوی. (منتهی الارب).
نیرومند و سخت. (المنجد) (متن اللغه).
سخت. (دهار). نیرومند و شدید از مردان را
گویند و این کلمه مکبر زُبَیر است. و در حدیث
صفیه دختر عبدالمطلب آمده:
کیف وجدت زبرا، اَ اَقطا و ...

[ زِ ] (ع اِ) نبشته. ج، زُبور. (منتهی الارب)
(المنجد). || مکتوب. ج، زبور، مانند قدر و
قدور از این معنی است زبور در این آیت از
قرآن، {/B«وَ آتَیْنََا دََاوُدَ زَبُوراً»۱۶-۱۹۱۷:۵۵/}بر
طبق قرائت زبور ...

[ زَ / زِ ] (ع اِ) عقل. (المنجد). رجوع به
زَبر و زِبر شود. || قوی و شدید از مردان .
(نهایة اللغه) (لسان العرب). رجوع به زَبر شود.
|| کتاب، رجوع به ...

[ زُ بُ / بَ ] (ع اِ) جِ زبرة. (مجمع
البحرین). رجوع به زُبُر و زُبَر شود. || جمع
زبور. رجوع به زُبُر و زُبُر شود.

[ زَ بَ ] (ع اِ) همه: اخذه بزبره؛ یعنی
گرفت او را همه. (از منتهی الارب) (اقرب
الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (محیط
المحیط). اخذه بزبره؛ ای باسره. (البستان).
- زبر الجبل؛ برآمدگی در طرف ...

[ زُ بُ ] (ع اِ) پاره های آهن. جِ زُبرة
(پاره ای از آهن). (از منتهی الارب). زبر جمع
زبره بمعنی قطعه ای از آهن و از این معنی
است آیهٔ: {/B«آتُونِی زُبَرَ اَلْحَدِیدِ».۱-۳۱۸:۹۶/}
(از مفردات ...

[ زُ بَ ] (ع اِ) جِ زُبرَة. (اقرب الموارد)
(منتهی الارب). جمع قیاسی زبره. زُبَر است و
زُبُر برخلاف قیاس جمع زبره آمده است. (از
متن اللغه تألیف احمدرضا). جِ زبره...
زبرالحدید. پاره های آهن است. در آیهٔ
{/B«آتُونِی زُبَرَ اَلْحَدِیدِ».۱

[ زُ ] (ع ص) جِ زبراء (مؤنث ازبر). (اقرب
الموارد). رجوع به زبراء و ازبرشود. || جِ
زبره [ زُ رَ ] برخلاف قیاس. جِ قیاسی آن زبر
[ زُ بَ ] . (از متن ...

[ زِ بِ رر ] (ع ص) نیک قوی و توانا.
(منتهی الارب). قوی و شدید از مردان. (متن
اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس). و بدین
معنی است در شعر ابومحمد فقعسی: «اکون
ثم اسدا زبراً. (لسان العرب) (تاج ...

[ زَ بُ ] (ع اِ) گورخر. حیوانی شبیه به خر
که پیکرش دارای خطوط سیاه و زرد است.
(الموسوعة العربیه) (قاموس عثمانی). رجوع
به زرد خر و گورخر در این لغت نامه شود.

[ زُ بَ ] (اِخ) بطنی است از بنوسامةبن
لوی که به نام یکی از رجال این بطن خوانده
شده و او زبربن وهب بن وثاق... بن سامةبن
لوی است. (تاج العروس). رجوع به انساب
سمعانی برگ ۲۷۰ ...

[ زُ بَ ] (اِخ) ابن وهب بن وثاق بن
وهب بن سعدبن شطن بن مالک بن لوی بن
الحرث بن سامةبن لوی. سرسلسلهٔ بطن زبر از
بنوسامة (از بطون بنی لوی). و جد ابراهیم بن
عبداللََّه زبری راوی. رجوع ...

[ زَ ] (اِخ) جد عبداللََّه بن علاء. از تبع
تابعین است. (منتهی الارب). جد
ابوزبرعبداللََّه بن علاءبن زبربن عطاریف
الربعی العبدی الدمشقی از تبع تابعین. (تاج
العروس). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبری
و زبری در این لغت نامه ...

[ زَ ] (اِخ) جد قاضی ابومحمدعبداللََّه بن
احمد...بن عبدالرحمن بن زبر زبری. (تاج
العروس). رجوع به انساب سمعانی و زبری
در این لغت نامه شود.

(زَ یا زِ بَ) 1 - (حراض .) بالا، فوق . 2 - (اِ.) حرکت فتحه ( - ).

(زِ) (ص .) خشن ، درشت .

(زُ بُ) [ ع . ] (اِ.) ج . زبور.


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca زبر sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki زبر sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful