بلبل

[ بَ بَ ] (اِخ) موقفی است از مواقف
حاج، و گویند کوهی است. (از معجم البلدان)
(از مراصد).

[ بُ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان
قوریچای، بخش قره آغاج شهرستان مراغه.
سکنهٔ آن ۱۸۵ تن. آب آن از چشمه سار و
محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).

[ بُ بُ ] (ع اِ) هزاردستان. (منتهی
الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است
معروف، بقدر عصفوری و خوش الحان. (از
تحفهٔ حکیم مؤمن). جانور معروف که هزار
باشد. (هفت قلزم). پرنده ایست خردجثه و
سریع حرکت و در طلاقت لسان ...

(بُ بُ) ( اِ.) پرنده ای کوچک از تیرة توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و
سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیة گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر
آواز زیبایش معروف است .

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca بلبل sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki بلبل sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.