بشت

[ بُ ] (اِخ) از قرای بادغیس از نواحی
هرات. (از معجم البلدان). شهرکیست [ از
ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت،
خشکاب، با کشت و بزر بسیار و مردمانی
درویش. (حدود العالم). و رجوع به بست
شود. بنا بنقل مقدسی ...

[ بَ ] (اِ) قسمت نمودن آب در نهرها و
آبریزها. (آنندراج).

[ بُ ] (اِخ) بست. پشت نام دهی است
نزدیک نیشابور. (آنندراج). ولایتی است در
خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء).
شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن بن
زید بیهقی گوید: ازین رو بدین نام خوانده
شده که بشتاسف ...

[ بِ ] (ع اِ) جلیف. شیلم. زوان. دانهٔ
گیاهی بچند ماش یا ارزن. رجوع به لغات
فوق و مخزن الادویه شود.

[ بِ / بُ ] (ع اِ) پارچهٔ پشمین قهوه ای
برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیهٔ لباس
روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه
که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار طویل
باشد بنام «زبون» خوانده ...

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca بشت sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki بشت sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.