بربر

[ ] (اِخ) دهی است جزو بخش شهریار
شهرستان تهران، در جلگه واقع شده و معتدل
است. سکنهٔ آن ۲۱۶ تن. آب آن از قنات و
سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات،
صیفی، چغندرقند، انگور، بنشن، کرچک، و
شغل اهالی زراعت ...

[ بُ بُ ] (اِخ) تیره ای از شعبهٔ جبارهٔ ایل
عرب (از ایلات خمسهٔ فارس). (جغرافیای
سیاسی کیهان). رجوع به طایفهٔ جباره شود.

[ بُ بُ ] (اِخ) طایفه ای از طوایف
قشقائی. این طایفه مرکب از ۱۵۰ خانوار
است که در حوالی سمیرم سکنی دارند.
(جغرافیای سیاسی کیهان).

[ بُ بُ ] (اِ) در تداول عامه، بوربور: یک
ایل بربر، عدهٔ کثیر. مثل ایل بربر؛ جماعتی
بسیار بی ادب و بسیارخوار. (یادداشت بخط
مؤلف). رجوع به بور بور شود.

[ بُ بُ ] (ع ص) مرد بسیارآواز. (منتهی
الارب) (آنندراج).

[ بِ بِ ] (صوت) کلمه ای است که بدان
گوسپندان را خوانند. (منتهی الارب)
(آنندراج).

[ بِ بِ ] (ص مرکب) خیره و زل زل و
مات مات. بر و بر.
- بربر بروی کسی نگاه کردن؛ در تداول،
خیره و بی حرکتی در چشم، در چیزی

نگریستن. به ...

[ بَ بَ ] (اِخ) ایلات ساکن سرحد ایران
و افغانستان را بدین نام خوانند. (فرهنگ
فارسی معین).
- بربر زمین؛ سرزمین بربر:
ز بربر زمین تا بخاور درون
ز یک ماهه ره داشت کشور فزون.
اسدی ...

[ بَ بَ ] (اِخ) گروهی است به مغرب.
(منتهی الارب). ج، برابره. (منتهی الارب)
(آنندراج). مردمی هستند که بین حبشه و
زنگ سکنی دارند. یکی آن بربری است. (از
اقرب الموارد). ملکی است بجانب حبشه که
مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات).
...

[ بَ بَ ] (اِخ) از کلمهٔ یونانی باربار
بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب.
(یادداشت بخط مؤلف). آتنی ها غیر یونانی را
بربر میگفتند چنانکه در داستانهای ما غیر
ایرانی را تور گفته اند و عرب غیر عرب را
عجم، غالباً تصور ...

[ بَ بَ ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش.
(ناظم الاطباء).
- بربرخانه؛ بربر دکان. دکان سرتراشی.
(ناظم الاطباء). سلمانی. آرایشگاه.

[ بَ بَ ] (اِ) هرزه گویی و پرگویی و
لجاجت. (برهان). || (ص) نزاع کنندهٔ احمق
پرگو. (ناظم الاطباء).

(بِ بِ) (ق .) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی
نگاه کردن است .

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca بربر sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki بربر sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.