براق

[ بَ رْ را ] (ع ص) رخشنده. درخشنده.
درخشان. درفشان. تابنده. تابان. (منتهی
الارب). هرچه بتابش و درخشندگی و لمعان
باشد مثل ابرک و سنگ سرمه. (غیاث
اللغات):
بخواب اندر سحرگاهان خیالش را به بر دارم
همی بوسم ...

[ بُ ] (ص) براغ. نرم و درخشان و
انبوه موی، و آن صفتی است گربه را.
- براق شدن؛ گشودن و ستیخ کردن گربه
موی گردن را بگاه جنگ.
- || ...

[ بُ ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی
معین). مطلق اسب. (آنندراج). مرکوب یا
اسب اصیل :
ز خاک، شمس فلک، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او
زرکند.سوزنی.

- براق برق تاز؛ ...

[ بُ ] (اِخ) نام ستوری که رسول
صلی اللََّه علیه وآله در شب معراج بر آن نشست
و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود.
(از منتهی الارب). مرکبی که حضرت
رسالت پناه (ص) در شب ...

(بُ) (ص .) خشمگین ، عصبانی .

( ~.) ( اِ.) 1 - اسب تیزرو. 2 - مرکب رسول الله.

(بَ رَّ) [ ع . ] (ص .) درخشان ، درخشنده .

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca براق sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki براق sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.