بختیار

بختیار nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca بختیار nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ بَ ] (اِخ) دهی از دهستان سرکوه
بخش ریوش شهرستان کاشمر است که ۱۵۶
تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
۹).

[ بَ ] (اِخ) دهی از دهستان افشاریهٔ
ساوجبلاغ بخش کرج است که ۴۵۳ تن سکنه
دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).

[ بَ ] (اِخ) ابن محمد مکنی به
ابوحرب. ممدوح منوچهری است و به تقریب،
نه قطع و یقین، او فرزند علاءالدوله ابوجعفر
محمدبن دشمنزیار فرزند کاکویه و حاکم نطنز
باشد. مسجد جامع سمنان را کتیبه ای است از
امیر اجل بختیار پسر ...

[ بَ ] (اِخ)جهان پهلوان بود. از
فرزندان رستم و به بختیارنامه قصهٔ او
بازخوانند. نسبت بختیار الاسبهبد: بختیاربن
شاه فیروزبن بزفری بن شیر اوژن بن
خدایگان بن فرخ به بن ماه خدای بن فیروزبن
کرد آفرین بن پهلوان بن اسپهبدبن ...

[ بَ ] (اِخ) ابوالعلاء بختیاربن
بنیمان بن خرزاد اصفهانی. از جمله شعرای
اصفهان است و از ابیات عربی اوست:
سقیت یا اصفهان من کورة
مدحة صقع سواک منکورة
فالارض عقد و انت واسطة
والبر شخص و انک الصورة.
(از ترجمهٔ کتاب محاسن اصفهان ...

[ بَ ] (اِخ) پسر حسنویه. از اکراد
برزیکانی. او بعد از فوت پدرش (۳۶۹ هـ . ق.)
در قلعهٔ سرماج مسکن داشت، نخست با
عضدالدوله از در اطاعت درآمد و سپس
طغیان کرد و بر اثر لشکرکشی عضدالدوله
منکوب شد و ...

[ بَ ] (اِخ) سمنانی، خواجه
نظام الدین. از اهالی ولایت سمنان بود... در
ایام دولت... سلطان حسین میرزا در امر
وزارت دخل نموده متعهد جهات غایبی گشته
قبول کرد که مبلغ سه هزار تومان از این ممر
واصل دیوان گرداند، و ...

[ بَ ] (اِخ) لقب فرخ زادبن پرویز
ساسانی. (مفاتیح خوارزمی).

[ بَ ] (اِخ) ملقب به عزالدوله پسر
معزالدولهٔ دیلمی. جنگهای او با عمران بن
شاهین و آل حمدان و دیگر طوایف معروف
است. یکبار توسط پسر عمویش عضدالدوله
زندانی و به سفارش رکن الدوله پدر
عضدالدوله آزاد شد، بعدها با ...

[ بَ ] (اِخ) امیر ابوالعلاء بختیاربن
مملان از امرای آذربایجان و اران و ممدوح
قطران تبریزی. (از آثار و احوال رودکی
ص ۷۸۳).

[ بَ ] (اِخ) استاد رودکی بود در
موسیقی. عوفی در لباب الالباب گوید: «او را
[ رودکی را ] آفریدگار تعالی آوازی خوش و
صوتی دلکش داده بود، و بسبب آواز در
مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن ...

[ بَ ] (ص مرکب) بختمند. بختور.
بخت آور. دولتی. حظی. بخت جوان.
(آنندراج). سعید. خوشبخت. (ناظم الاطباء).
دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت.
بخیت. فیروزبخت. (از شعوری). مقبل.
نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت. (از
آنندراج):
امیدم به دادار روز شمار
که از بخت ...

(بَ) (ص مر.) با اقبال ، خوشبخت .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca بختیار sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki بختیار sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful