اشک

اشک nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca اشک nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ اَ ] (اِخ) نام کوهی در غور. مرحوم
قزوینی در حواشی لباب الالباب بنقل از
طبقات ناصری آرد: تمران ولایتی است از
غور در شعاب کوه اشک که یکی از جبال
خمسهٔ غور است. (طب ص ۳۹). رجوع به
لباب ...

[ اِ ] (اِخ) مولوی هادی علی. از
شاعران و عالمان متأخر لکهنوی هندوستان
بود. اشعار و حواشی عربی و فارسی از وی
بیادگار ماند و بسال ۱۲۷۱ هـ . ق. درگذشت.
(از قاموس الاعلام).

[ اَ ] (اِخ) بیست وهشتم یا بلاش پنجم
یا اردوان پنجم. پس از مرگ بلاش چهارم دو
پسر او بلاش و اردوان مدعی سلطنت شدند.
و آنچه بنظر میرسد تاج و تخت لااقل از ۲۱۶
م. نصیب اردوان گردیده است، زیرا ...

[ اَ ] (اِخ) بیست وهفتم یا بلاش چهارم.
پس از مرگ بلاش سوم به تخت نشست و در
سال ۲۰۸ یا ۲۰۹ م. درگذشت و سلطنت او از
۱۹۱ تا ۲۰۸ م. بود. آنچه دربارهٔ وی میتوان
گفت این است که ...

[ اَ ] (اِخ) بیست وششم یا بلاش سوم.
وی را پسر بلاش دوم میدانند، اگرچه این نظر
کاملاً روشن نیست ولی بهر حال سکه هائی که
از او بدست آمده میرساند که وی در سال
۱۴۸ یا ۱۴۹ م. بر ...

[ اَ ] (اِخ) بیست وپنجم یا بلاش دوم.
پس از خسرو بر تخت دولت پارت نشست و
۱۹ سال سلطنت کرد. سلطنت وی را باید از
۱۳۰ تا ۱۴۸ یا ۱۴۹ م. بدانیم. دربارهٔ بلاش
دوم آنچه بتوان گفت این است ...

[ اَ ] (اِخ) بیست وچهارم یا خسرو.
هنگامی بر تخت سلطنت نشست که از مواقع
دشوار تاریخ اشکانیان بود. و سلطنت او را
تقریباً از ۱۰۸ یا ۱۱۰ تا ۱۲۸ یا ۱۳۰ م.
میدانند. آخرین سکهٔ ...

[ اَ ] (اِخ) بیست وسوم یا پاکُر دوم. پس
از بلاش محققاً معلوم نیست جانشین وی که
بوده است. برخی پاکر نامی را شاه اشکانی
میدانند و گویند وی پسر بلاش بود و این گفته
را از روی ...

[ اَ ] (اِخ) بیست ودوم یا بلاش اول.
فرزند ونن بود و پس از مرگ وی در ۵۱ یا ۵۲
م. به تخت نشست. وی آخرین شاه نامی
اشکانی است و پس از او دولت اشکانی رو به
انحطاط ...

[ اَ ] (اِخ) بیست ویکم یا وُنُن دوم. پس
از گودرز بتخت سلطنت نشست. وی والی ماد
بود و پس از گودرز پارتیها او را برای سلطنت
طلبیدند. سلطنت وی بسیار کوتاه بود و
حادثهٔ نیک یا بد در روزگار ...

[ اَ ] (اِخ) بیستم یا گودرز. پس از کشته
شدن بردان بشاهی انتخاب شد. اگرچه عقیدهٔ
بعضی بر سلطنت مهرداد نوهٔ فرهاد (یعنی
فرهاد چهارم) بود، بهرحال از سکه های
اشکانی پیداست که در ۴۵ -۴۶ ...

[ اَ ] (اِخ) نوزدهم یا بردان . محققاً
معلوم نیست که پس از اردوان کی بتخت
سلطنت نشسته است. برخی از مورخان
گویند: بردان پسر اردوان بتخت نشست زیرا
از زمان پدرش به این امر خطیر معین شده بود
و مدعی ...

[ اَ ] (اِخ) هفدهم یا وُنن اول. یکی از
پسران فرهاد چهارم بود که تحت الحمایهٔ
قیصر روم بودند و در دربار وی بسر میبردند.
پس از کشته شدن ارد دوم چون از شاهزادگان
اشکانی کسی نبود بر تخت نشیند، مجلس ...

[ اَ ] (اِخ) هیجدهم یا اردوان سوم. از
۱۰ تا ۴۲ م. پادشاه بود ولی بعضی آنرا تا ۴۲
و برخی ... تا ۴۰ م. میدانند، اگر سلطنت او را
بعد از رفتن ونن به ارمنستان بدانیم، از ۱۷ تا
۴۲ م. ...

[ اَ ] (اِخ) شانزدهم یا ارد دوم. پس از
کشته شدن فرهادک، نجبای پارت شخصی
ارد نام را که از خاندان سلطنت بود و از ترس
فرهادک در گوشه ای پنهان و گمنام میزیست،
بر تخت نشانیدند. و چون وی ...

[ اَ ] (اِخ) پانزدهم یا فرهادک. پس از
پدرکشی با مادرش موزا بتخت نشست. در
سکه هایش صورت وی و مادرش هر دو دیده
میشود. از سکه های مزبور چنین استنباط
میشود که سلطنت او از ۲ ق. م. تا ۴ ...

[ اَ ] (اِخ) چهاردهم یا فرهاد چهارم.
بعض مورخان ارد را اشک سیزدهم و پاکر را
اشک چهاردهم دانسته اند و این نظر بی مدرک
نیست. ولی چون پاکر در ایران ولیعهد بود و
بتخت ننشست، باید فرهاد چهارم را اشک ...

[ اَ ] (اِخ) سیزدهم یا ارد اول. پس از
برادر بتخت سلطنت تمام ایران نشست.
برخی تاریخ جلوس او را ۵۶ ق. م. و برخی
۵۵ ق. م. نوشته اند ولی بظن قوی سال دوم
صحیح تر است. وی نخستین ...

[ اَ ] (اِخ) دوازدهم یا مهرداد سوم
پدرکش. پس از نشستن بر تخت شاهی بفکر
جنگ با ارمنستان افتاد تا کردون را پس
بگیرد و بدین منظور به ارمنستان لشکر کشید.
وی از شاهان بد ایران بود، چه در آغاز
مرتکب ...

[ اَ ] (اِخ) یازدهم یا فرهاد سوم. فرزند
سنتروک بود و پس از مرگ پدرش بر تخت
نشست. وی در آغاز میخواست مانند پدرش
در جنگهای مهرداد ششم پُنت با رومیها
بیطرف بماند ولی هنگامی که پومپه سردار
نامی روم به ...

[ اَ ] (اِخ) نهم یا مهرداد دوم (بزرگ).
بعلت کارهای مهمی که انجام داد، او را کبیر
خواندند. وی به صفحات سکائی نشین لشکر
کشید و نه تنها آن قوم را مستأصل کرد بلکه از
همین اقوام گروهی را به اطاعت آورد ...

[ اَ ] (اِخ) دهم یا سنتروک. نام وی
برحسب نوشته های مورخان قدیم چنین
است: سیناتروکس (فله گون)،
سین تروکس . ولی املای روی سکه ها
بیونانی سان تراکس است. نسب او محققاً
معلوم نیست ولی ظن قوی این ...

[ اَ ] (اِخ) هشتم یا اردوان دوم. عموی
فرهاد و پسر فری یاپَت بود که پس از فرهاد
بتخت نشست و معلوم نیست که فرهاد از
خود پسری باقی نگذاشته بود یا پسری داشته
ولی در سنی بوده که نمیتوانسته ...

[ اَ ] (اِخ) هفتم یا فرهاد دوم. پس از
پدر بتخت نشست و نقشهٔ وی را در تسخیر
سوریه تعقیب کرد ولی بعلت جنبش
سکائی ها از نقشهٔ مزبور منصرف شد، با
سلوکیها به نبرد پرداخت و آن تیوخوس
برحسب برخی ...

[ اَ ] (اِخ) ششم یا مهرداد اول. پس از
مرگ برادر بتخت سلطنت نشست و در مدت
۳۸ سال فرمانروائی به اقدامات بزرگی دست
یازید و دولت پارت را که از ولایت ماردها و
ری تا هریرود امتداد مییافت مبدل ...

[ اَ ] (اِخ) پنجم یا فرهاد اول. پس از
پدر بتخت نشست و چندین سال با مادها به
نبرد پرداخت و محل سکنای ایشان را که گویا
میان کادوسیان و تپورها بود، تصرف کرد.
آنگاه متوجه ری شد و دربند دریای ...

[ اَ ] (اِخ) چهارم یا فری یاپت. پس از
پدر بتخت نشست و در مدت ۱۵ سال که
سلطنت کرد، پارت را به آرامش اداره کرد.
سلطنت او از ۱۹۶ تا ۱۸۱ ق. م. بود. رجوع به
ایران باستان ج ...

[ اَ ] (اِخ) سوم یا اردوان اول. پس از
پدر بتخت نشست (۲۱۴ ق. م.) و نخست به
ماد تاخت و همدان را گرفت و با قشون
نیرومندی که داشت پس از تصرف ماد، کلده
و بین النهرین قدیم ...

[ اَ ] (اِخ) دوم یا تیرداد اول. پس از
شکست برادرش بر تخت نشست و خود را
ارشک (اشک) نامید (۲۴۸ ق. م.). در دورهٔ او
دولت پارت قوت یافت و توجه خود را به
امور داخلی مصروف داشت و قلاع ...

[ اَ ] (اِخ) نام پادشاهی بوده از اولاد
بهمن و اولاد او را اشکانیان گویند و بعضی
اولاد او را از کاوس دانسته اند. (انجمن آرا)
(آنندراج). و رجوع به مجمل التواریخ
ص ۲۷، ۸۲، ۳۱، ۳۲، ۵۸، ۵۹ و ...

[ اِ شَ / اِشْ شَ ] (ترکی، اِ) خر که
بعربی حمار گویند و این لفظ ترکیست. از
لطایف و در لغات ترکی بتشدید شین معجمه
نوشته است. (غیاث) (آنندراج). ایشک.
الاغ :
پیشِ خر، خر مهره و گوهر یکی ست ...

[ اَ ] (اِ) درختچه ای است در نواحی
خشک و کوهستانی و در اراضی اطراف کرج
میروید.

[ اَ ] (اِ) احتمال میرود که این آیه که در
زبور است اشاره به بعضی از عادات قدیمهٔ
رومانیان باشد که اشک عزاداران را در شیشه
جمع کرده در قبور اموات میگذاردند تا دلالت
نماید بر آنکه زندگانی خویشان و ...

[ اَ ] (اِ) قطره. (برهان) (غیاث) (هفت
قلزم). قطرهٔ آب. (آنندراج). هر چکه. قطرهٔ
باران. (سروری) (فرهنگ اسدی). قطره را
گویند عموماً:
چنان شد ظلم در ایام او گم
که اشکی در میان بحر قلزم.
عطار (از ...

( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره ، قطرة آب ، چکه . 2 - سرشک ، آبِ چشم که موقع
گریستن از چشم جاری می شود. ؛~ تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از
روی ظاهر و به دروغ . ؛ ~ کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن ، همواره
آمادة گریستن (به طعنه یا تحقیر).

(اَ) (اِ.) درختچه ای از تیرة پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در
نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید.

(اَ) (اِخ .) = ارشک : نام مؤسس خاندان اشکانیان . عنوان هر یک از پادشاهان سلسلة
مذکور.


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca اشک sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki اشک sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful