کله

کله nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca کله nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ کَ لَ / لِ ] (اِ) رخساره و روی را گویند.
(برهان). رخساره و روی. (ناظم الاطباء).
رخساره. روی. چهره. (فرهنگ فارسی
معین):
چون خنده در آن لعبت دلخواه افتد
چَه در کله افتد و مرا آه افتد.
امیرخسرو دهلوی.

[ کَ لَ / لِ ] (اِ) محل. جای. زار. سار؛
کنوس کله؛ ازگیل زار (در دیلمان). (یادداشت
به خط مرحوم دهخدا).

[ کُ لَ / لِ ] (ص) هر چیز کوتاه و ناقص
را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). کوتاه و
ناقص و کوچک. (آنندراج). کوتاه و ناقص.
(فرهنگ فارسی معین). || آدم کوتاه. (از
برهان). مردم کوتاه. (ناظم الاطباء). کوتاه. ...

[ کُ لْ لَ / کُ لَ ] (اِ) موی سر و موی
کاکل را گویند که یک جا جمع کرده باشند.
(برهان) (ناظم الاطباء). موی کالک. گله.
(فرهنگ فارسی معین). موی گیسو. (از
فهرست ولف):
همان گیل مردم چو شیر یله ...

[ کُ لَ هْ ] (اِ) مخفف کلاه است. (برهان).
مخفف کلاه و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). کلاه.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
قبا جوشن و اسب تخت من است
کله ، خود و نیزه درخت من است.
فردوسی.
زره بود بر تنش ...

[ کُ لَ هْ ] (اِ) به معنی حرکات در جماع
مشهور است. (برهان). جنبش و حرکت در
حین جماع. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله
[ کَ لَ / لِ ] (معنی نهم) شود. || نره ...

[ کُ لَ / لِ ] (اِ) خوره. (فرهنگ فارسی
معین). و رجوع به کُلی (بیماری) شود.

[ کِ لَ / لِ ] (اِ) بخیه زدن جامه را گفته اند.
(برهان). بخیه و بخیه زدگی. (ناظم الاطباء). و
رجوع به کله [ کَ لَ / لِ ] (معانی پنجم و ششم
و هفتم) شود.

[ کَ لْ لَ / لِ ] (اِ) بمعنی سر باشد مطلقاً
اعم از سر انسان و حیوان دیگر. (برهان).
رأس و سر. سر انسان و دیگر حیوانات. (ناظم
الاطباء). سر. رأس. (اعم از انسان یا حیوان).
(فرهنگ فارسی معین):
عصیان کنی ...

[ کَ لْ لَ / لِ ] (ص) بمعنی بی وفا و
بی حقیقت و هرجایی هم آمده است. (برهان).
بی وفا و بی حقیقت و ناراست و مکار و
هرجایی. (ناظم الاطباء).
- بی کله؛ راست و باحقیقت ...

[ کِ لْ لَ / لِ ] (ع اِ) مأخوذ از کلة عربی.
خیمه ای که از پارچهٔ تنک و رقیق مثال کتان
و امثال آن به جهت دفع و منع مگس و پشه
بسازند. و به پشه خانه ...

[ کَ لَ ] (اِخ) نام شهری و مدینه ای در
میان جزیره ای. (از برهان). بندرگاهی است
در هند و در نیمه راه عمان و چین واقع است.
(از معجم البلدان). کله از شهرهای هند است
در شرق دریا. (از ...

[ کَ لَ ] (اِخ) جزیره ای است در اقیانوس
هند. (نخبة الدهر ص ۱۵۲): و آنگه
جزیره های زنگیستان، وز جزیره های
بزرگوار و نامدار که اندر اوست، سراندیب... و
جزیرهٔ کله، و از وی ارزیز و قلعی خیزد.
(التفهیم ...

[ ] (اِخ) نام شهری و مدینه ای باشد.
(برهان). نام شهری. (ناظم الاطباء). و رجوع
به کَلَه (اِخ) شود.

[ ] (اِخ) دهی از بخش شهریار شهرستان
تهران است و ۱۲۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ
جغرافیائی ایران ج ۱).

[ ] (اِخ) دهی از دهستان نیاسر است که
در بخش قمصر شهرستان کاشان واقع است و
۵۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
ایران ج ۳).

[ کَ لْ لَ ] (اِخ) شعبه ای از طایفهٔ بابادی
هفت لنگ بختیاری است.

(کُ لَ یا لِ) (ص .) 1 - کوتاه ، ناقص . 2 - بی دم ، بی دسته . 3 - (اِ.) شرم مرد،
ذکر.

(کَ لَّ یا لُِ) (اِ.) 1 - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). 2 - هر چیز گرد. 3 -
هوش ، عقل . 4 - جمجمه (جانوری ). 5 - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ ~ی کسی
بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و انتظارات فزون تر از حد خود در سر پروراندن
، داخل سیاست شدن و سخنان ضد حکومت گفتن . ؛ ~ی کسی گرم شدن کنایه از: مست شدن .
؛پس ~ی کسی زدن کنایه از: کسی را به کاری واداشتن .

(کِ لَّ) [ ع . کلة ] (اِ.) روپوش ، پشه بند، سایبان ، ج . کِلَل .

(کَ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - رخساره ، روی ، چهره . 2 - گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف
روی پیدا شود.

(کَ یا کِ لِ) (اِ.) 1 - بخیه کردن خیاط جامه را. 2 - هر مرتبه ای که سوزن را بر
جامه فرو برند و برآرند.

(کَ لِ) (اِ.) 1 - اجاق . 2 - دیگدان .

(کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca کله sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki کله sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful