فلک

[ فَ لَ ] (اِ) آلتی چوبین که تسمه ای در
وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و
مجرمان را بدان بسته چوب زنند. (فرهنگ
فارسی معین). دو سر تسمه به چوب متصل
است و برای چوب زدن پای ...

[ فَ لَ ] (ع اِ) چرخ. گردون. سپهر. ج،
افلاک، فُلُک. (منتهی الارب). جای گردش
ستارگان. ج، افلاک، فلک [ فُ لُ / فُ ].
(اقرب الموارد). مجموع آسمان به عقیدهٔ
قدما. (فرهنگ فارسی معین). آسمان. چرخ.
گردون. سپهر. سماء. از ...

[ فَ لِ ] (ع ص) مرد گرداستخوان
درشت پیوند. || مرد دردگین.
(منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

[ فَ ] (ع مص) گرد شدن پستان دختر.
گردپستان شدن دختر. (منتهی الارب) (اقرب
الموارد).

[ فُ ] (ع اِ) کشتی. (منتهی الارب)
(اقرب الموارد) (ترجمان علامهٔ جرجانی
ترتیب عادل بن علی).

[ فُ لُ ] (ع اِ) جِ فَلَک. (منتهی الارب)
(اقرب الموارد).

[ فُ لُ ] (اِخ) دهی است از بخش قاین
شهرستان بیرجند که دارای ۱۶۶ تن سکنه
است. آب آن از قنات و محصول عمده اش
غله و زعفران است. کاردستی مردم آنجا
قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی
ایران ...

(فُ لْ) [ ع . ] (اِ.) کشتی ، سفینه .

(فَ لَ) (اِ.) فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را
در آن می بستند و می زدند.

( ~ .) [ ع . ] (اِ.) آسمان ، سپهر، گردون .

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca فلک sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki فلک sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.