فرج

فرج nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca فرج nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ فَ ] (اِ) بر وزن و معنی ارج که قدر و
قیمت و مرتبه و حد باشد. (برهان). ورج.
(حاشیهٔ برهان چ معین).

[ فَ ] (ع اِ) در لغت پیش آدمی را نامند و
نزد فقهاء اعم از پیش و پس آدمی باشد و
بیرجندی گفته که مراد به فرج در آداب غسل،
پیش و پس زن و مرد است هرچند در لغت ...

[ فَ رَ ] (ع مص) پیوسته واماندگی
شرم جای. (منتهی الارب). || به هم
ناپیوستن هر دو سرین جهت ضخامت و
بزرگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس).
|| شکافتن. (ترجمان ترتیب عادل بن ...

[ فَ رِ ] (ع ص) پیوسته گشاده عورت.
(منتهی الارب). مردی که پیوسته عورتش
گشاده باشد. (از لسان العرب).

[ فُ رُ / فُ ] (ع ص) کسی که راز را
نپوشد. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به
کسر اول و به ضم اول و دوم هم ضبط شده
است. || کمان دورزه. (منتهی الارب).
القوس ...

[ فَ رَ ] (اِخ) شهری است در اندلس که
به وادی الحجاره معروف است. در بین شمال
و شرق قرطبه است و بین آن و طلیطله
شهرهایی است. (معجم البلدان).

[ فَ ] (اِخ) نصر گوید راهی است بین
اُضاخ و ضریه و دو کوه طخفه و رجام در دو
طرف آن است. (از معجم البلدان).

[ فُ ] (اِخ) شهری است در آخر اعمال
فارس. (از معجم البلدان). شهری است به
فارس و از آن شهر است علی بن حسن بن
علی محدث. (منتهی الارب).

[ فَ ] (اِخ) شهرستانی است به موصل.
(منتهی الارب).

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن ابی الحکم بن
عبدالرحمان بن عبدالرحیم الیحصبی، مکنی به
ابی الحسن. از علمای کم نظیر بود. وی روز
دهم ذی الحجهٔ ۴۴۸ هـ .ق. درگذشت. (از
الحلل السندسیة ج ۲ ص ۲۱).

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن ابی الفرج بن یعلی
التجیبی. قاضی طلیطله و مردی متدین و
فاضل و عالم و خردمند بود و در قضاوت
حسن سیرت داشت. وی به سال ۴۷۰ هـ .ق.
در ماه رجب درگذشت. (الحلل السندسیة ...

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن زره. یکی از دانشمندان
پیشین اصفهان بود و مافروخی نام وی را
ضبط کرده است. رجوع به محاسن اصفهان
ص ۳۴ شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن سلام. از روات حدیث
بود. و او را کتابی بوده است. رجوع به
عقدالفرید ج ۷ ص ۳۰۰ و ۳۱۳ شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن سهل یهودی. از
دانشمندان اصفهان بود و مافروخی او را در
شمار فلاسفه و مهندسان و منجمان و
پزشکان اصفهان یاد کرده است. رجوع به
محاسن اصفهان ص ۳۴ شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن عبداللََّه وذنکابادی. از
روات حدیث بود و از عثمان بن سعید روایت
کرد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج ۲ ص
۱۵۷ شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن غزلون بن خالد
انصاری. از فتح بن ابراهیم حدیث کند. او را
خطی خوش بود. (از الحلل السندسیة ج ۲ ص
۲۱).

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن غزلون بن عسال
الیحصبی الطلیطلی. از شیوخ خود روایت
کرده است و فرزندش ابومحمد عبداللََّه بن فرج
واعظ از وی حدیث کرده. (از الحلل السندسیة
ج ۲ ص ۲۱).

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن فضاله، مکنی به
ابی الفضالة. از روات حدیث است. ابن عبدربه
گوید: روزی منصور خلیفه سواره از خانهٔ
خویش به درآمد و فرج بن فضاله در کنار
باب الذهب نشسته بود. مردم به احترام خلیفه ...

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن قاسم غرناطی، مشهور
به ابن لب و مکنی به ابی سعید. رجوع به ابن لب
شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) ابن یزید، مکنی به ابوشیبه.
رجوع به ابوشیبه شود.

[ فَ رَ ] (اِخ) مولی سیداحمدبن محمد
غافقی. وی به مشرق کوچ کرده و در سفر حج
ابوذر هروی را ملاقات کرد و ابوذر به او
اجازهٔ روایت داد. وی مردی صالح و ثقه بود و
در ۴۷۶ هـ .ق. درگذشت. ...

(فَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گشایش ، گشایش در کار و مشکل .

(فَ رْ) (اِ.) ورج ، ارج ؛ فره ، شأن ، شوکت ، قدر.

( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوراخ ، شکاف . 2 - عورت زن ، آلت تناسلی زن .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca فرج sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki فرج sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful