شرف

شرف nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca شرف nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ شَ ] (اِ) آستانهٔ در. (ناظم الاطباء).
|| تخته ای که در پیش در نصب سازند. (از
برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آواز
آهسته مانند آواز پای مردم. (از ناظم
الاطباء).

[ شَ ] (ع مص) چیره شدن به کسی به
بزرگی و یا در حسب. (منتهی الارب)
(آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
غلبه کردن به شرف. (تاج المصادر بیهقی).
|| کنگره ساختن برای حائط. (از اقرب
الموارد) ...

[ شَ رَ ] (ع مص) بزرگ و بلندقدر
شدن و عالی مرتبه گردیدن. (منتهی الارب) (از
اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگوار شدن.
(المصادر زوزنی) (برهان) (دهار). شرافة. (از
منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به
شرافت و شرافة شود.

[ شَ رَ ] (ع اِ) بلندی. (ناظم الاطباء)
(منتهی الارب) (آنندراج). || جای بلند.
(منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از
اقرب الموارد). مکان مرتفع. (فرهنگ فارسی
معین). || بزرگی آبایی. (از اقرب الموارد)
(از منتهی ...

[ شُ ] (ع ص) ماده شتر کلانسال.
(ناظم الاطباء).

[ شُ رُ ] (ع اِ) فتنه و آشوب. (ناظم
الاطباء). || بناهایی که دارای کنگره ها
باشند. (از اقرب الموارد). || (ص) جِ
شارِف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی
معین). رجوع به ...

[ شُ رْ رَ / شُ رُ ] (ع ص) جِ شارِف.
(ناظم الاطباء). رجوع به شارف شود.

[ شُ رَ ] (ع اِ) جِ شُرَفَة. (اقرب الموارد)
(ناظم الاطباء). جِ شَرفَة. (یادداشت مؤلف)
(دهار). جِ شرفة به معنی کنگره ها. (آنندراج)
(مقدمهٔ لغت میر سید شریف جرجانی
ص ۲):
قصر و جاه و شرف و عمر تو بادا ...

[ شَ رَ ] (اِخ) کوهی است نزدیک کوه
شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه
وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم
البلدان). || موضعی است به اشبیلیه.
|| محله ای است ...

[ شَ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان بنارویهٔ
بخش جویم شهرستان لار. سکنهٔ آن ۱۲۵۷
تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول
آنجا غلات دیمی. راه آن فرعی است. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).

[ شَ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان
ناهیدشت بخش مرکزی شهرستان
کرمانشاهان. سکنهٔ آن ۲۲۵ تن. آب آن از
چاه تأمین می شود. محصول عمدهٔ آنجا
غلات دیم و لبنیات است. (از فرهنگ
جغرافیایی ایران ج ۵).

[ شَ رَ ] (اِخ) ابن عثمان غزی. متوفای
۷۷۹ هـ . ق. او راست: ۱- مدینة العلم. ۲-
شرح بسیطی بر منهاج نووی قریب به ده جلد.
۳- مختصر روضهٔ نووی. ...

[ شَ رَ ] (اِخ) ابن مؤید مجدالدین
خوارزمی بغدادی. (یادداشت مؤلف). رجوع
به مجدالدین بغدادی شود.

[ شَ رَ ] (اِخ) ابن محمد معافری.
محدث است. (منتهی الارب).

[ شَ رَ ] (اِخ) یا شرف برسوی. او
راست: کتاب «مفاتیح النجوم و مصابیح
العلوم» که از کتاب کفایة التعلیم غزنوی
ملخص نموده است. (یادداشت مؤلف).

[ شَ رَ ] (اِخ) خیابانی. از معاصران
امیر علیشیر نوایی و به گفتهٔ او مردی درویش
و نامراد است و همیشه بر سر تاج نمد نهاده
قورچق می پیچید. ابیات زیر از خمسهٔ
اوست:
به نزد کسی کاو به دانش ...

[ شَ رَ ] (اِخ) شیخ علی. او راست:
ریاض الجنان. چ ۱۳۱۲ هـ . ق. بمبئی. و در آن
کتاب از سیرت نبوی بحث کرده و در پایان
آن از خلفای فاطمی ذکری بمیان آورده
است. (از معجم المطبوعات ...

[ شَ رَ ] (اِخ) عبدالمحسن برکمانی.
یکی از اشراف مکه. او راست: الرحلة
الیمانیة. چ چاپخانهٔ السعادة ۱۹۱۲ م. (از
معجم المطبوعات مصر).

[ شَ رَ ] (اِخ) قزوینی. اسمش میرزا
شرف جهان و فضایل و کمالات و درجاتش
مستغنی از توصیف و خود از سادات حسینی
و خلف الصدق قاضی جهان نوادهٔ سیف الصدق
بوده که در زمان سلطان اولجایتو محترم بوده ...

(شَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ارجمندی ، بزرگواری . 2 - بلندی نسب . 3 - آبرو، عرض
. 4 - قوت کوکب در برج و درجه ای از فلک .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca شرف sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki شرف sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful