درازی

[ دَرْ را زی ی ] (اِخ) یوسف بن
ابراهیم درازی بحرانی، مکنی به ابن عصفور،
از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم
هجری. وی از اهالی بحرین بود. به سال
۱۱۰۷ هـ . ق. متولد شد و ...

[ دِ ] (اِخ) قریه ای است در
۷ فرسنگی میانهٔ شمال و مشرق تنگستان.
(فارسنامهٔ ناصری). دهی است از دهستان
حومهٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع
در ۱۲هزارگزی غرب خورموج و دامنهٔ
شرقی کوه مند، با ۹۹۳ تن سکنه. ...

[ دِ زی ی ] (اِخ) نام تیره ای از
شعبهٔ جبارهٔ ایل عرب، از ایلات خمسهٔ
فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۷).

[ دِ ] (حامص، اِ) دراز بودن.
درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف
عرض. اِنسبات. خَدَب. سَمحَجَة. سَنطَلَة.
سَیفة. (منتهی الارب):
زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز
درازی.فرخی.

|| به مجاز، طول و ...

( ~.) (حامص .) درازا، طول .

Farsca - Farsca lüğətdə Farsca درازی sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki درازی sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.