حباب

حباب nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca حباب nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ حَ ] (اِخ) میرزا فتح اللََّه، از مردم قریهٔ
خوزان از بلوک اصفهان. نسب وی به امیر
نجم ثانی میرسد که در زمان نواب همایون
شاه اسماعیل صفوی در سرداری ولایت
ماوراءالنهر شهید شد، و میرزای مزبور در
جوانی به هندوستان ...

[ حَ ] (اِخ) سرق بن اسد جهنی.
صحابیست و نام او حباب است، و در حدیث
آمده است: فابتاع من بدوی راحلتین ثم
اجلسه علی باب دار لیخرج الیه بثمنها فخرج
من الباب الآخر و هرب بهما فأخبر به ...

[ حَ ] (اِخ) جزء. صحابیست. رجوع
به حباب بن جزء شود.

[ حَ ] (اِخ) جهنی. رجوع به حباب
سرق شود.

[ حَ ] (اِخ) ذوالرجل اعرج. لقب است
اسب مالک بن قحافةبن حرث بن عوف بن
ربیعه را. (المرصع). و رجوع به ذوالرجل
شود.

[ حَ ] (اِخ) جبیر. رجوع به قاموس
الاعلام ترکی و حباب بن جبیر شود.

[ حَ ] (اِخ) ابوعقیل. طبرانی چنین
آورده، و صحیح حجاب است. رجوع به
الاصابة ج ۲ ص ۷۴ و حجاب ابوعقیل شود.

[ حَ ] (اِخ) ابن یزید. در رجال کشی
(متوفی بسال ۴۵۰ هـ . ق.) ذکر او آمده و در
برخی نسخ آن، یزید به زید تبدیل شده است.
کشی گوید: حباب بن یزید با حارثةبن قدامة و
احنف بن قیس بر ...

[ حَ ] (اِخ) ابن یحیی کوفی. شیخ
طوسی در رجال او را در عداد اصحاب
صادق (ع) شمرده، و ظاهراً امامی است، لیکن
حال وی مجهولست. (تنقیح المقال ج ۱
ص ۲۵۰). و رجوع به لسان المیزان ج ...

[ حَ ] (اِخ) ابن موسی تیمی سعدی.
شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع)
شمرده، و ظاهراً امامی است ولیکن حال او
مجهول است. (تنقیح المقال ج ۱ ص ۲۵۰).

[ حَ ] (اِخ) ابن منذربن جموح بن
زیدبن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمهٔ
انصاری خزرجی سلمی. ابن سعد گوید: کنیت
او ابوعمرو بود و وقعهٔ بدر را در سن
سی وسه سالگی دریافت و اوست ...

[ حَ ] (اِخ) ابن محمد ثقفی. شیخ
طوسی در رجال او را در عداد اصحاب
صادق (ع) شمرده گوید: کوفی بود، و ظاهر
این سخن آنست که امامی بوده لیکن
مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج ۱
ص ۲۵۰) ...

[ حَ ] (اِخ) ابن قیظی الانصاری
اشهلی. صحابی است و در غزوهٔ بدر شهید
شد. موسی بن عقبه و ابن اسحاق و ابن ماکولا
او را در شمار درک کنندگان بدر یاد کرده اند و
برخی بنقل از ابن اسحاق، نام ...

[ حَ ] (اِخ) ابن فضالهٔ ذهلی یمامی
حنفی. او به بصره شد و انس بن مالک را در
آنجا بدید و چون دربارهٔ سفر هند با وی
مشورت کرد انس بی اجازهٔ پدر و مادر صلاح
ندانست. ابن ماکولا ...

[ حَ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن ابی سلول. از
صحابه است. (قاموس الاعلام ترکی).

[ حَ ] (اِخ) ابن عمیر سلمی ذکوانی.
وثیمة او را در کتاب الردة یاد کرده و وصیت
او را به بنی حنیفه مبنی بر ملازمت اسلام نقل
کرده و خطبه و کلماتی نیز از او آورده است.
ابن فتحون نیز ...

[ حَ ] (اِخ) ابن عمرو الانصاری،
صحابی، برادر ابوالیسر و پدر عبدالرحمان
است. در زمان پیغمبر وفات یافت، زن او
مادر عبدالرحمان کنیز بود و چون مدیون بود
و خواستند کنیز را بفروشند، پیغمبر دستور داد
کنیز را آزاد کردند و غلامی ...

[ حَ ] (اِخ) ابن عبد فزاری. بغوی او را
در عداد صحابه شمرده. او و ابراهیم حربی از
طریق عبداللََّه بن حاجب نقل حدیث کنند.
وقتی نزد پیغمبر آمد و گفت هرچه فرمایی
چنان کنم، پیغمبر گفت به اسلام درآی و
هجرت ...

[ حَ ] (اِخ) ابن عامربن کعب تیمی. از
تیم اللات و از شیعهٔ کوفه بود و با مسلم بن
عقیل بیعت کرد و چون مسلم گرفتار شد او
نزد قوم خود پنهان گردید، و چون حسین بن
علی (ع) ...

[ حَ ] (اِخ) ابن صالح واسطی. رجوع
به حباب واسطی شود.

[ حَ ] (اِخ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن
خفاف بن بیاضةبن خفاف بن سعدبن مرةبن
مالک بن اوس انصاری بیاضی. برخی او را از
شهداء احد شمرده اند و مجهول الحال است.
(تنقیح المقال ج ۱ ص ۲۴۹). عسقلانی حال ...

[ حَ ] (اِخ) ابن رئاب عکلی. شیخ
طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع)
شمرده گوید: او پدر زیدبن حباب کوفی بود.
امامی و مجهول است. و در برخی نسخ بجای
رئاب، ریان آمده و آن غلط است.
(تنقیح ...

[ حَ ] (اِخ) ابن حیان طائی کوفی.
شیخ طوسی او را بهمین عنوان از اصحاب
صادق (ع) شمرده، و ظاهراً امامی باشد لیکن
مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج ۱
ص ۲۴۹). عسقلانی او را حباب بن حبان
خوانده ...

[ حَ ] (اِخ) ابن حبان طائی کوفی.
رجوع به حباب بن حَیّان شود.

[ حَ ] (اِخ) ابن حبیب. رجوع به
حباب بن جبیر شود.

[ حَ ] (اِخ) ابن جزءبن عمروبن
عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری. برخی او را
در عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را
دریافته و در قادسیه کشته شده است.
(تنقیح المقال ج ۱ ص ۲۴۹). عسقلانی او را
حباب بن ...

[ حَ ] (اِخ) ابن جبلهٔ دقاق. از مالک
روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده.
دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند.
(لسان المیزان ج ۲ ص ۹۶۴).

[ حَ ] (اِخ) ابن جبیر. حلیف بنی امیه.
ابن عبدالبر او را در عداد صحابه که در جنگ
طائف کشته شدند شمرده است. (تنقیح المقال
ج ۱ ص ۲۴۹). طبری پدر او را حبیب نامیده
گوید پسر او عرفطه ...

[ حَ ] (اِخ) یکی از صحابه است، و در
تفسیر اسفرائینی از او نقل شده. (فهرست
کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار ج ۱ ص ۷۹).

[ حَ ] (اِخ) ابن ابی سلول. رجوع به
حباب بن عبداللََّه بن ابی سلول شود.

[ حَ ] (اِخ) ابن اسد جهنی. رجوع به
حباب سرّق شود.

[ حَ ] (اِخ) محدث است. جاحظ
گوید: قلت لحباب انک تکذب فی الحدیث،
فقال: و ما علیک اذا کان الذی أزید فیه أحسن
منه فواللََّه ماینفعک صدقه و لایضرک کذبه، و
مایدور الأمور الاّ علی لفظ جید و معنی
حسن، و ...

[ حَ بْ با ] (ع ص) خم فروش. (مهذب
الاسماء). صانع الحِباب و بائعها. (اقرب
الموارد). || گندم فروش. (ذیل اقرب الموارد
از تاج).

[ حُ ] (اِخ) نام قبیله ای از بنی سُلَیم.
|| نام مردی. (منتهی الارب).

[ حُ ] (ع اِ) مار. شیطان (و شیطان در
اینجا مرادف حیّة عربی و مار فارسی است).
|| مار. (منتهی الارب). || نوعی است از
مار. (مهذب الاسماء). || دوست. (منتهی ...

[ حِ ] (ع اِ) جِ حُبّ، بمعنی نیم خم آب.

[ حِ ] (ع مص) مُحابّة. با کسی دوستی
کردن. (زوزنی). با هم دوستی گرفتن. محاببة.

[ حِ ] (ع اِ) گوشوارهٔ یکدانه. (منتهی
الارب). || دوستی. (منتهی الارب). حُب.

[ حِ ] (ع اِ) جِ حُبّ. دوستی ها.

[ حَ ] (ع اِ) کوپله. غوزه. غنچه.
سوارگ. سوار آب. گنبد آب. آب سوار.
فراسیاب. سیاب. غوزهٔ آب. غنچهٔ آب. کوپلهٔ
آب. گوی. نفّاخة. فقّاعة. سوارک آب.
جندعة. (منتهی الارب). قبک آب. (دهار).
فرزند آب. قبهٔ آب. عسل. سوارگان آب.
(مهذب الاسماء). حبیب. ...

(حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد می شود. در
فارسی آب سوار گویند. 2 - روپوش شیشه ای که روی چراغ گذارند.

(حِ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca حباب sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki حباب sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful