حامد

حامد nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca حامد nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ مِ ] (اِخ) محمد. رجوع به محمد حامد
شود.

[ مِ ] (اِخ) ابوبکر مصری. وی به بغداد
شد و در آنجا از یوسف قراطیسی، و دمیاطی
و جز آنان روایت شنید، و ابوزرعه از وی
روایت کند. (تاریخ بغداد ج ۸ ص ۱۷۲).

[ مِ ] (اِخ) ابن المساوربن یزید هلالی،
مکنی به ابوالحسن، مؤذن جامع مدینه معروف
به شاذة مؤذن. وفات سال ۲۵۰ هـ . ق. او از
ازهر و سلیمان بن حرب و ابن ابی عدی و
سفیان بن عیینه و حسن بن ...

[ مِ ] (اِخ) ابن مروان (قاضی شیخ...)،
مکنی به ابوعبداللََّه. مستوفی او را در عداد
وجوه مذهب امام احمدبن حنبل آورده است.
رجوع به تاریخ گزیده ص ۷۹۹ شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن محمودبن عیسی، مکنی
به ابومحمد و ملقب به ثقفی. وی از شاذکونی
و علی بن محمد طنافسی روایت آرد و عبداللََّه
پدر ابونعیم اصفهانی از وی روایت کند.
رجوع به اخبار اصفهان ج ۱ ص ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمد قونوی. رجوع به
حامد عمادی ابن محمد شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن محمد المهتدی. از
ممدوحین فرخی که قصیده ای در ستایش او
سروده که آغاز آن چنین است:
تا دل من ز دست من بستدی
سربسر ای نگار دیگر شدی
تا آنجا که گوید:
عالم فضل و علم خواجه ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن واضح. او از
عبدالرحمان طبیب روایت کند و محمدبن
مخلد از او روایت آورده گوید او برای خاقانیه
وکالت میکرد. (تاریخ بغداد ج ۸ ص ۱۶۷).

[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن محمد
خوارزمی حنفی، ملقب به افتخارالدین. مولد
وی بسال ۶۴۷ هـ . ق. است و نزد دمیاطی و
ابن مشرف و جز آنان تلمذ کرده است و چند
کتاب بنظم آورده و نیز شرح حال خویش را
در ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن معاذ،
مکنی به ابوعلی رفاء هروی. وی در جوانی به
بغداد شد و در آنجا و مکه و کوفه و حلوان و
همدان و ری و نیشابور علم آموخت، و در
پیری به بغداد ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن شعیب بن زهیر،
مکنی به ابوالعباس بلخی مؤدب. وی در بغداد
از سریج بن یونس و جز او روایت شنید و
ابوبکر شافعی و جز او از وی روایت دارند. و
او می گفت قاضی جراحی گوید ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمدبن حکم بن
عبدالرحمن، مکنی به ابومحمد. وی از
محمدبن منصور روایت دارد و محمدبن مخلد
از او روایت کند. (تاریخ بغداد ج ۸ ص ۱۶۸).

[ مِ ] (اِخ) ابن محمد یا احمدبن محمد،
مکنی به ابوریان اصفهانی. وزیر عضدالدوله.
یاقوت در معجم الادباء ج ۱ ص ۳۳۵ و ۳۳۶
داستان مساعدت وی را در رهائی ابراهیم بن
هلال صابی آورده است. رجوع ...

[ مِ ] (اِخ) ابن محمد، مکنی به ابورجاء
و ملقب به آلُه بمعنی عقاب. مافروخی او را از
معاصرین خود و از کتّاب و مردان علم و ادب
اصفهان شمرده. و ابیات ذیل را از او
آورده است:
ایا بلدة روحاء طاب ...

[ مِ ] (اِخ) ابن عمیر، مکنی به ابومعتمر
همدانی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب
صادق شمرده و گوید از موالی همدان و از اهل
کوفه بود. و در برخی نسخه های رجال، کنیت
او شیخ ابومغنم آمده ...

[ مِ ] (اِخ) ابن علی بن ابراهیم عمادی.
رجوع به حامد عمادی ابن علی شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن عمرو، ملقب به
سرباوک (؟). یکی از سران لشکر یعقوب لیث
صفاریست و او رئیس عیاران سیستان بود.
رجوع به تاریخ سیستان ص ۱۹۴،
۱۹۶-۱۹۹، ۲۰۲ و رجوع به سرباتک شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن علی. رجوع به ابوربیع
شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن علی بن حامد کحال. او و
پدر و برادر وی همگی در کحالت، و
چشم پزشکی شهرت بسزا دارند. برادر او
عبدالرحیم بن علی بن حامد کحال معروف به
دخوار است. رجوع به عبدالرحیم... و نیز
رجوع به ...

[ مِ ] (اِخ) ابن صبیح طائی کوفی. شیخ
طوسی در رجال خود او را در شمار اصحاب
صادق (ع) آورده است. (تنقیح المقال ج ۱
ص ۲۴۹).

[ مِ ] (اِخ) ابن عباس. بعد از عزل ابن
فرات در جمادی الاخرای ست و ثلاثمائة
[ ۳۰۶ هـ . ق. ] بر مسند وزارت مقتدر باللََّه
عباسی نشست و در سنهٔ ۳۰۹ حسین بن
منصور حلاج که اکثر ...

[ مِ ] (اِخ) ابن صباح، مکنی به
ابوغسان مؤدب. وی از ابراهیم بن عامربن
ابراهیم روایت کند. رجوع به اخبار اصفهان
ابونعیم ج ۱ ص ۲۹۴ شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن شاذی، مکنی به
ابومحمد کشی. وی به بغداد شد و از ابراهیم بن
یوسف بلخی اخی عصام و جز او روایت
میکرد. و محمدبن مخلد و جز او از وی
روایت کنند. (تاریخ بغداد ...

[ مِ ] (اِخ) ابن سهل بن سالم، مکنی به
ابوجعفر ثغری. دارقطنی او را ثقة شمرده
است. وی در سه شنبهٔ ۱۸ جمادی الآخر سال
۲۸۰ هـ . ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد ج ۸
صص ۱۶۷

[ مِ ] (اِخ) ابن سمجون (سمحون)،
مکنی به ابوبکر. ابن البیطار در مفردات خود
مکرر از مفردات او نقل کند ازجمله در شرح
کلمهٔ هندبا و حریر. رجوع به ابن سمجون در
همین لغت نامه و رجوع به الأعلام زرکلی ج ...

[ مِ ] (اِخ) ابن سلمة. از رواة است.
رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص ۴
شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن سعدان بن یزید، مکنی به
ابوعامر. برادر بزرگ ابومعمر اسماعیل بن
سعدانست. اصل ایشان از فارس بود و از
محمدبن رمح و جز او از مصریان روایت کند
و محمدبن مخلد و جز او از وی ...

[ مِ ] (اِخ) ابن خضر الخجندی، مکنی
به ابومحمود. از بزرگان علماء ریاضی و رصد
معاصر فخرالدولهٔ دیلمی، وی در مثلثات
مستقیمه و کرویه تتبعات داشته و بطوری که
ابوریحان بیرونی در کتاب «مقالید علم
هیئت» می آرد، شکل ...

[ مِ ] (اِخ) ابن حکم بن حسن، مکنی به
ابوسهل بخاری. وی بسال ۳۰۹ هـ . ق. در راه
حج به بغداد درآمد، و در آنجا از محمدبن
عصمة حدیث شنید و علی بن عمر سکری از
وی روایت ...

[ مِ ] (اِخ) ابن برهان الدین بن ابی ذر
غفاری. از دانشمندان قرن دهم و یازدهم
هجری. او راست: حاشیه بر مختصر تفتازانی
در معانی و بیان و در مقدمهٔ آن گوید:
حاشیه ای دیگر بر مطول نوشته که در ...

[ مِ ] (اِخ) ابن بلال بن حسن، مکنی به
ابوحامد بخاری. وی ببغداد شد و از محمدبن
عبداللََّه بخاری و جز او روایت کند. و ابوبکر
شافعی و جز او از وی روایت کنند. ابوولید
دربندی گوید: وفات حامد در ...

[ مِ ] (اِخ) ابن ایوب وزنتی، ملقب به
حمیدالدین. او راست: الجواهرالمنظومة، و
آنرا شرحی است بنام مرقاةالمبتدئین و
نهایةالمنتهین. (کشف الظنون).

[ مِ ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم
ماهان بن بهمن بن بسک ارجانی فارسی،
معروف به موصلی، فرزند اسحاق موصلی
مغنی و موسیقی دان معروف است. رجوع به
معجم الأدباء چ مارگلیوث ج ۲ ص ۲۲۳ شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن اسحاق اصفهانی. از
محمدبن زنبور مکی روایت کند. و محمدبن
جعفربن یوسف مؤدب از وی روایت آرد.
رجوع به اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۹۴ شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن اسحاق. از عبداللََّه بن
عمران روایت کند و محمدبن جعفربن یوسف
از وی روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان
ج ۱ ص ۲۹۳ شود.

[ مِ ] (اِخ) ابن احمد نینوایی بغدادی.
وی از ابوالفضل بن دکین روایت کند، و
احمدبن سلمهٔ نیشابوری از او روایت آرد. ابن
ابی حاتم رازی ذکر او آورده است. (تاریخ
بغداد ج ۸ ص ۱۶۷).

[ مِ ] (اِخ) ابن احمدبن هیثم بن خالد،
مکنی به ابوحسین بزاز. از احمدبن منصور
رمادی روایت کند، و ابوجعفر یقطین از او
روایت آرد. ابن قانع گوید که حامد بزاز در
سال ۳۲۸ هـ . ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد
ج ۸ ...

[ مِ ] (اِخ) ابن احمدبن محمدبن احمد،
مکنی به ابواحمد مروزی، معروف به زیدی.
علاقهٔ خاص به حدیث زیدبن انیسه داشت
پس بدان منسوب شد. ساکن طرطوس بود و
به بغداد آمد، و در آنجا از ابورجا محمدبن
حمدویه و جز ...

[ مِ ] (اِخ) ابن ابی سلوم بن عیص بن
اسحاق بن ابراهیم خلیل (ع). شخصیتی
افسانه آمیز. گویند وی برای کشف سرچشمهٔ
رود نیل سفر کرده است. داستان مسافرت
برای کشف سرچشمهٔ رود نیل در کلیله نیز
هست. در ...

[ مِ ] (اِخ) (یا عبدالحامد) یحیی. یکی
از مشاهیر خطاطان. وی اول کسی است که
خط کوفی را بخط نسخ تحویل کرد. او در
عصر معاویةبن یزید میزیسته و در سنهٔ ۱۳۲
هـ . ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام
ترکی).

[ مِ ] (اِخ) (ملا...) یکی از شعرای ایران
است و از مردم قصبهٔ بهبهان. او راست:
ما عذر اینکه بی تو چرا زنده مانده ایم
خواهیم خواست از تو اگر مرگ امان دهد.
(قاموس الاعلام ترکی).
نسخه ای از آداب المطالعة ...

[ مِ ] (اِخ) (داماد چیوی زاده محمود
حامد افندی) از علمای مشهور عثمانی. وی
در عصر سلطان مرادخان ثالث مسند
مشیخت اسلامی داشت و از اهالی قونیه است
و مولد وی بسال ۹۰۰ هـ . ق. است و پس از
تحصیل ...

[ مِ ] (اِخ) (تل...) موضعی است از کوه
حِراء مشرف بر مکه. ابوصخر هذلی گوید:
بأغزر من فیص الاسیدی خالد
و لامزبد یعلو جلامید حامد.
(معجم البلدان).

[ مِ ] (ع ص) نعت فاعلی از حمد.
ستایشگر. حمدکننده. درودفرستنده.
سپاسگزار. ستاینده. (دهار). ج، حامدون :
{/Bاَلتََّائِبُونَ اَلْعََابِدُونَ اَلْحََامِدُونَ
اَلسََّائِحُونَ .۱-۴۹:۱۱۲/} (قرآن ۹/۱۱۲). وجود
مبارک خود را ذلیل عزت و اسیر شوکت و
رهین منت بیگانه نساخت، ...

(مِ) [ ع . ] (اِفا.) ستاینده ، ستایشگر.


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca حامد sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki حامد sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful