حاجب

حاجب nədir, Farsca nə məna gəlir, Farsca حاجب nə mənasıdır? Farsca - Farsca

[ جِ ] (اِخ) هبةاللََّه بن حسن مکنی به
ابوالحسن. ابن الانباری نام او را در طبقات
النحویین آورده است. وی از افاضل اهل
ادب، و شاعری ملیح الشعر است. او راست:
یا لیلة سلک ازمان بطیبها فی کل مسلک ...

[ جِ ] (اِخ) عمرو، محدث است
رجوع به انساب سمعانی ورق ۱۴۸ شود.

[ جِ ] (اِخ) غازی (آسفتکین)
سالار غازیان یکی از طرفداران مسعود بود
که در موقع مخالفت وی با برادر خود محمد
در نیشابور شعار وی آشکار ساخت و خطبه
به نام وی خواند و لشکر بسیار جمع کرد و
اعیان آن نواحی ...

[ جِ ] (اِخ) سُباشی یکی از حاجبان
بزرگ زمان سلطان مسعود است. رجوع شود
به تاریخ بیهقی چ فیاض و سباشی.

[ جِ ] (اِخ) علی بن قریب معروف
بحاجب بزرگ یکی از بزرگان امراء سلطان
محمود غزنوی پس از وفات سلطان محمود
در سنهٔ ۴۲۱ هـ . ق. وی امیر ابواحمد محمد
پسر کوچک و ولی عهد سلطان محمود را ...

[ جِ ] (اِخ) سالار (حسام الدین) از
سرداران و نزدیکان الملک الناصر و خلیفه
ابوالربیع بود و در واقعهٔ مرج الصفر که در دوم
ماه رمضان سال ۷۰۲ هـ . ق. میان لشکر مغول
و لشکریان مصری و شامی ...

[ جِ ] (اِخ) زاده. رجوع بمولی
محمدبن مصطفی شود.

[ جِ ] (اِخ) سالار (اریارق) از
بزرگان عهد سلطان محمود است و در زمان
سلطان مسعود حاجب سالار هندوستان بود
رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۸۳
و ۱۴۹ و ۱۶۳ و ۲۲۰ تا ۲۲۴ و ۲۲۶ و ۲۳۲ ...

[ جِ ] (اِخ) حسام الدین یکی از
حجاب و بزرگان عهد مغول است، در زمان
ارغون و ابوقاء. رجوع شود به حبیب السیر چ
تهران ص ۴۳.

[ جِ ] (اِخ) چابک. یکی از غلامان
سرای سلطان محمود بود و پس از آن حاجب
سلطان مسعود گردید. بیهقی گوید: «چندتن از
غلامان سرای امیر محمود چون قای اغلن و
ارسلان و حاجب چابک که پس از آن از ...

[ جِ ] (اِخ) بکتکین. بروزگار
سلطان محمود خدمتها کرده بود و در زمان
مسعود نیز، در تکیناباد کارها بدست او رفت
و حاجب و سپاه سالار او گردید و در سال
۴۲۶ هـ . ق. وفات کرد. بیهقی گوید: ...

[ جِ ] (اِخ) جامه دار یارق تغمش،
یکی از حاجبان و سالاران سلطان مسعود
بوده است، و پس از یک رویه شدن کار
هرات، مسعود او را با سپاهی، برای سرکوبی
عیسی معدان والی مکران، و صافی کردن آن
ولایت و ...

[ جِ ] (اِخ) بدیع بن عبداللََّه بن
عبدالغفار مکنی به ابوالنجم پدر ابوالوفاء
محمد حاجب است وی صاحب ابوالحسین
علوی داماد صاحب بن عباد بود و او ببغداد و
ری سفر کرد و در ری سماع حدیث کرد.
وفات او در ...

[ جِ ] (اِخ) اصفهانی (آقا جواد)
شاعر ایرانی. او به هندوستان شد و به
حکمران ایالت «اود» یمین الدوله نواب
سعادتعلی خان بهادر پیوست و پس از ارتقاء
بمدارجی عالی در آخر ترک و تجرد گزید و
کسوت درویشان پوشید و ...

[ جِ ] (اِخ) ابونصر یکی از حجاب
بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود
و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار
بود چنانکه در ماه شوال سال ۴۲۲ هـ . ق. که
سلطان مسعود از غزنین بکابل ...

[ جِ ] (اِخ) (امیر) ابوبکر مبشر. از
کسان مجدالملک بهاءالدوله علی بن احمد
جامجی است. عوفی در ترجمهٔ حال
مجدالملک در لباب الالباب آرد: «و هم از او
شنیدم که خدمت ملک شهید قطب الدنیا
والدین سقی اللََّه ثراه رانهٔ بنارسی که ...

[ جِ ] (اِخ) ابن ولید مکنی به
ابواحمد. تابعی است.

[ جِ ] (اِخ) ابن یزید صحابی است.

[ جِ ] (اِخ) ابن النعمان مکنی به
ابی الفضل. در ایام خلافت القادر باللّه رایت
وزارت برافراشت. رجوع شود به
دستورالوزراء ص ۸۲.

[ جِ ] (اِخ) ابن معاویةبن ابی سفیان
مکنی به ابو یوسف. تابعی است.

[ جِ ] (اِخ) ابن عمر. مکنی به
ابوخشینه. تابعی است.

[ جِ ] (اِخ) ابن مالک بن ابی بکر
ارکین فرغانی. مکنی به ابی العباس. وی نابینا
بود و بسال ۲۹۶ هـ . ق. به اصفهان نزد
بدرالحمامی شد. حاجب از محمدبن عبداللََّه بن
عبدالحکم و از عبادبن الولید و از احمدبن ...

[ جِ ] (اِخ) ابن زید الانصاری
الخزرجی. صحابی است او با برادر خویش
حباب غزوهٔ احد را دریافته اند.

[ جِ ] (اِخ) ابن زید یا یزید انصاری
اشهلی. بقولی وی از تیرهٔ ازد شنوءة است و
حلیف بنی عبدالاشهل صحابی است و در
وقعهٔ یمامه شهادت یافته است. و سیف او را
در زمرهٔ کسانی آرد که از بنی عبدالاشهل ...

[ جِ ] (اِخ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن
خفاف بن بیاضة الانصاری الاوسی البیاضی.
طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند
که حاجب وقعهٔ احد را دریافته است. رجوع
به کتاب الاصابة چ مصر سنهٔ ۱۳۲۳ ج ۱ ...

[ جِ ] (اِخ) ابن زرارةبن عدس بن
زیدبن عبداللََّه بن دارم الدارمی التمیمی. یکی
از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است
بجاهلیت. او رئیس قبیلهٔ تمیم بود، در زمان
انوشیروان و چون انوشیروان قبیلهٔ تمیم را ...

[ جِ ] (اِخ) ابن دینار، معروف به
حاجب الفیل. از قبیلهٔ بنومازن بن عمروبن
تمیم است. وی شاهد «یوم السلی» بود، در
این جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا
شد، زاهربن عبداللََّه بن مالک، تیم بن ثعلبهٔ
یشکری ...

[ جِ ] (اِخ) ابن خلف. محدث است
و حافظ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن
الجوزی از او روایت کند که گفت عمربن
العزیز را آنگاه که بخلافت رسیده بود بر منبر
دیدم که مردم را خطبه میکرد و در ...

[ جِ ] (اِخ) التونتاش خوارزمشاه.
رجوع به آلتونتاش شود.

[ جِ ] (اِخ) ابن احمد طوسی مکنی
به ابومحمد او از محمدبن رافع و ذهلی و
محمدبن حماد ابی وردی و از او ابن منده و
قاضی ابی بکر حیری روایت کنند. مسعودبن
علی سجزی گوید که از حاکم دربارهٔ ...

[ جِ ] (اِخ) مولای زیدبن ثابت
است. ابن ابی حانم؟ بنقل از پدر خود گوید که
حاجب معروف نیست و حدیثی را که در باب
فضل قباء آرد یعقوب بن محمد زهری از
اسحاق ...

[ جِ ] (ع اِ) اَبرو. برو. استخوان ابرو
مع گوشت و موی. موی ابرو. و هما حاجبان.
ج، حواجب. قوس حاجب؛ خم ابرو، کمان
ابرو. (منتهی الارب). || و قوس حاجب بن
زرارة که بدان مثل ...

(جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابرو. 2 - پرده دار، دربان .


Farsca - Farsca lüğətdə Farsca حاجب sözünün Farsca mənası nədir? Farsca dilindəki حاجب sözünün Farsca dilindəki mənasını yuxarıda oxuya bilərsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful